نشست در حالی که ترس در چشمانش موج میزد
به فنجان وارانه با تأمل نگاهی کرد
گفت پسرم اندوهگین مباش
عشق بر تو نوشته شده است
پسرم
هر که در راه محبوب خود بمیرد
ای پسرم شهید مرده است
پسرم در زندگی تو زنی است
که چشمانش پاک و منزه است چون خدای معبود
لبهایش همچون دانه های انگور نقاشی شده
خنده اش نغمه ها و گلهاست
و موهای آشفته اش به تمام دنیا سفر میکند
پسرم او زنی است که قلب او را میخواهد
و او دنیاست
و لیکن آسمانت بارانی و راهت بسته است
محبوب قلب تو در یک قصر خوابیده
چه کسی میتواند به اتاقش وارد شود؟
چه کسی میتواند دستش را در دست بگیرد ؟
چه کسی میتواند به باغ کاخش نزدیک شود ؟
کسی که سعی کند گیسوانش را از هم باز کند ای پسرم
گم میشود .. گم میشود .. گم میشود
ای پسرم فنجان زیادی را دیدم
و فال بسیاری را خواندم
هرگز نخواندم که فنجانی شبیه فنجان تو باشد
اندوه بسیار دیدم
و طالع بسیاری را خواندم
ولیکن هرگز ندیدن اندوهی شبیه اندوه تو باشد
برای تو مقدر شده که تا ابد
در دریای عشق سرگردان بمانی
و زندگی و حیات تو در تمام طول عمرکتابی از اشکها باشد
برای تو مقدر شده که بمانی
تا ابد میان آب و آتش
علیرغم تمام سوختن ها
و علیرغم تمام آنچه که هست
و علیرغم اندوهی که در ما ابدیست
شب و روز و به
رغم باد ها و به رغم آسمانی که همیشه می بارد
در طول زمان ها عشق باقی می ماند
ای فرزندم زیرا بهترین چیزی است
که در سرنوشت ما نوشته می شود
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
آرشیو
آمار سایت